جا بجایی قلب



چند شب پیش من و سه تا بچه هام سر میز شام نشسته بودیم و سرگرم خوردن .که یک دفعه پسرم که همینجور داشت غذا می خورد هرا سان دستش را برد روی پاش و با یک قیا فه ترسان و لرزان به من گفت: ما مان ،ما مان ...من با ترس جواب دادم چی شده ؟گفت:قلبم اومده تو پام. گفتم چی؟دوباره گفت به خدا قلبم اومده تو پام. که همگی زدیم زیر خنده.

(گاهی اوقات حس کردید که نبض شریان یک قسمت از بدن با چه تندی میزند به طوری که آدم اونو حس می کند حالا حکایت پسر ما هم همین بود هیچ وقت قیا فه ترسیده آن لحظه اش را فراموش نمی کنم .
نظرات 3 + ارسال نظر
بهرام دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:29 ب.ظ http://dokhtarankimiagar.blogsky.com

به وبلاگ منم سر بزنید در مسابقه شرکت کنید جایزه هم بگیرید!!!!!!!!

خاطرات یک مدیر دوشنبه 2 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 07:07 ب.ظ http://abas1339.persianblog.com

ممنون از اینکه به من سر می زنید. امیدوارم در امتحانات موفق باشیدو برای لینک هم شما لطف می کنید.

مقاله بی سر ۲ سه‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:18 ق.ظ http://sh2tg800.blogsky.com

عجب جالب !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد