چند شب پیش من و سه تا بچه هام سر میز شام نشسته بودیم و سرگرم خوردن .که یک دفعه پسرم که همینجور داشت غذا می خورد هرا سان دستش را برد روی پاش و با یک قیا فه ترسان و لرزان به من گفت: ما مان ،ما مان ...من با ترس جواب دادم چی شده ؟گفت:قلبم اومده تو پام. گفتم چی؟دوباره گفت به خدا قلبم اومده تو پام. که همگی زدیم زیر خنده.
(گاهی اوقات حس کردید که نبض شریان یک قسمت از بدن با چه تندی میزند به طوری که آدم اونو حس می کند حالا حکایت پسر ما هم همین بود هیچ وقت قیا فه ترسیده آن لحظه اش را فراموش نمی کنم .
ستاره شرق
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 ساعت 02:23 ب.ظ
به وبلاگ منم سر بزنید در مسابقه شرکت کنید جایزه هم بگیرید!!!!!!!!
ممنون از اینکه به من سر می زنید. امیدوارم در امتحانات موفق باشیدو برای لینک هم شما لطف می کنید.
عجب جالب !