- دیشب با یک سرعت نفس گیر با دخترم رفتیم دنبال خونه، در ابتدا به هر بنگاهی که میرسیدیم اولین سوالی که میپرسیدند این بود که چقدر پول داری و چقدر میخوای اجاره بدی. من هم جایی میخواستم که هم از لحاظ مالی از عهدهاش بر بیام هم اینکه از لحاظ مکانی جای خوبی باشه به همین دلیل پیدا کردنش مشکل بود. بعد از اینکه یکی دو تا آپارتمان رو پیدا کردم فهمیدم که محل خوبی نیست و اصلاْ امن نیست یعنی اینکه از سر کوچه تا خونه بیایی ده بار کیفت رو زدند. چیزی که برام جالب بود برخورد افراد متشخص بنگاهی بود که هیچ کدوم همدیگر رو قبول نداشتند. میگفتم بابا اون یکی گفته اونجا امن نیست، میگفتند نخیر اون میخواسته بنگاهبازی در بیاره و چون موردی نداشته اونجوری گفته. بالآخره یک آپارتمان کوچیک با شرایط رهن و اجاره تو محل امن پیدا شد که حالا باید صحبت کنم ببینم مایل به رهن کامل هست یا نه. ولی تو همین یک شب اینقدر اذیت شدیم که دخترم گفت از خیر بنایی بگذریم و همین خونه خودمون خوبه. گفتم اتفاقاْ اینها همه تجربهست که ببینی این مستاُجرهای بیچاره چقدر واسه پیدا کردن یک خونه اذیت میشن. حالا با یکی دو تا مهندس هم صحبت کردم ببینم میتونم با شرایطشون کنار بیام یا نه، تا بعد ببینم اوضاع چه جوری پیش میره.
- در ضمن نوشتن دوباره وبلاگ انگلیسی رو هم شروع کردم که حالا اگر خدا بخواهد فرانسه رو هم مینویسم که همه با هم جلو بره. می تونید مطلب وبلاگ انگلیسی رو از لینک کنار صفحه بخونید.
- تو این چند وقت خیلی حالم بد بوده نه حوصله مطالعه داشتم نه اینکه میتونستم از وقتم به خوبی استفاده کنم فقط همین بیام سر کار و بعد هم کارهای خونه و بیرون و بچه ها. چند هفته پیش شرکتمون یک نیروی جدید واسه مدیر اداری استخدام کرد که حدوداْ نزدیک شصت سالی داره. باهاش که صحبت کردم فهمیدم بسیار آدم فعال، هم در زمینه کاری و هم ورزشی است. بهش گفتم خیلی خوبه که با این انرژی کار میکنید و خیلی هم سرحال هستید. گفت تازه خانومم رو ندیدید اون که نویسنده است حالا معروف نیست ولی تا الآن چند تا کتاب نوشته که همه چاپ شدند. گفتم چه خوب حتماْ تحصیلاتشون تو زمینه ادبیات است. گفت نه، تحصیلاتی نداره و اتفاقاْ خانه دار هم هست. راستش خیلی خوشم اومد از اینکه خانومش هم وقتشو تلف نکرده و تو این مدت یک کاری هم از خودش به جا گذاشته. ازش خواستم تا یکی از کتاباشو واسم بیاره تا بخونم. حالا خوندش رو شروع کردم. خیلی جالبه کتاب رو به همهی زنهای تنها که با سختیهای زندگی می جنگند تقدیم کرده. البته محتوی داستان تا اینجا که من خوندم خیلی چیز خاصی نداره ولی عملی که از طرف نویسنده انجام شده ارزشمند است. خلاصه که یک نهیب به خودم زدم و حالا از اون موقع نه تنها انرژی نگرفتم بلکه چند تا تصمیم خوب هم گرفتم که حالا به موقعش اجراشون میکنم.
- درضمن این چند وقت میخوام بنایی کنم حالا باید دنبال جواز و نقشه و مهندس خوب بگردم حالا باز وقت کنم از ماجراهایی که در این حین واسم اتفاق میافته مینویسم.