چند روز پیش تمام اتاقها رو مثل دسته گل تمیز کرده بودم . هر چیزی سر جای خودش بود .وقتی بچه ها ازمدرسه اومدن چشمتون روز بد نبینه هر چیزی رو برداشته بودن همون جوری تو اتاق ول بود . خیلی عصبانی شدم به هر سه تایی شون گفتم :هر چی ریختید همه رو مرتب کنید باید یاد بگیرید که منضبط باشید . تو اون حال و هوا هم عصبانی بودم هم هی بهشون می گفتم : باید این خونه انضباط داشته باشه و از اینجور حرفا. دختر کوچیکم همینطوری که داشت جمع و جور می کرد گفت: ما مان مگه اینجا مدرسست که اینجوری میگی . منم که عصبانی بودم گفتم : آره اینجام مثل مدرسست باید اینجوری فکر کنید بعد اونم برداشت و گفت: خب اگه اینجا مدرسست پس چرا اینقدر ما رو میزاری مدرسه ؟ همینجا می مونیم ........
ستاره شرق
دوشنبه 21 مهرماه سال 1382 ساعت 08:53 ق.ظ
ستاره شرق
جمعه 18 مهرماه سال 1382 ساعت 08:22 ق.ظ
جای شماها خیلی خالی بود تا رسیدیم دریا بعد از چند روزی که هوا ابری و بارونی بود یک روز که هوا آفتابی بود رفتیم کنار ساحل .من تا دریا رو دیدم گفتم: آخیش... چقدر دریا آرومه.یکدفعه دختر کوچیکم گفت: ما مان خانوم ... پس می خواستی تند باشه؟؟....
ستاره شرق
پنجشنبه 10 مهرماه سال 1382 ساعت 12:07 ق.ظ