عروسی


هفته پیش عروسی یکی از دوستان در شهرستان دعوت بودیم .به پسرم گفتم :باید بیام با مربیت صحبت کنم و اجازه تو رو واسه دو روز بگیرم .گفت: باشه.وقتی رفتم از کلاس بیارمش یکدفعه رو کرد به من و گفت: ما مان نمی خواد تو بیای اجازمو بگیری خودم گرفتم . گفتم: آفرین .خب.... حالا چی گفتی؟اون چی گفت؟...... هیچی گفتش: عیبی نداره میتونی بری . بعدشم پرسید:حالا عروسی کی هستش که می خوای بری ؟منم گفتم : عروسی داداش عمومه.(می دونید این پسر ما به شوهر عمش میگه عمو ، حالااین عروسی، عروسی برادر شوهر عمش بوده .خب بچه هم اشتباه نکرده.)
جاتون خالی شاید تا نیم ساعت بعدش همینطور که یادم می اومدبا بچه ها  می خندیدیم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد