صبح واسه صبحانه، اتوبوس کنار یک رستوران وسط راهی نگه داشت. صبحانه شامل نیمرو و کره ، مربا بود. لیدر تور سر هر میز که میرفت ازشون سوال می کرد چی می خورید؟ نیمرو یا کره،مربا...وطبق معمول هر کس هر چی که دوست داشت سفارش داد. من به دلیل این که تو راه بودیم و ممکن بود واسه بچه ها مشکل ایجاد بشه گفتم : کره ، مربا ....که یک دفعه دیدم پسرو دختر کوچیکم گفتند : ما نیمرو می خوایم ،نه خیر ما کره نمی خوایم فقط نیمرو. خب طبق معمول پیروز شدند گفتم باشه. دو تا نیمرو بیارید. خیلی جالب بود قیافه های دوتایشون وقتی بشقاب نیمرو گذاشته شد روی میز یکباره همینطوری که داشتند به بشقاب نگاه می کردند هر دوتایی با هم گفتند : اااااه ...... این که تخم مرغه، نیمرو نیست. منم که از حرفشون کلی اعصابم خورد شده بود گفتم : پس می خواستین چی باشه ؟ یک طوری صحبت می کنید که انگار اصلا نیمرو نخوردید. بعد پسرم با یک قیافه حق به جانب گفت: نه خب این نیمرو نیست. نیمرو اونه که توش گوجه داره. منم که تازه فهمیدم مسئله چی بوده گفتم : مامان جون اون املته نه نیمرو ........ (خلاصه جاتون خالی کلی بابت این مسئله با هم خندیدیم.)
ستاره شرق
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 ساعت 10:12 ب.ظ