صبح روز دوازدهم اردیبهشت را مثل همه روزهای کاری شروع کردم. همون بدو ورودم به شرکت حسابدارمون جلوم را گرفت و واسه احوالپرسی اومد سراغم و گفت: دیشب خوابتون رو میدیدم. منم با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: اِ؟ چی شده که تو خواب منو دیدی، حالا چی خواب دیدی؟ گفت: خواب دیدم با بچههاتون تو پارک قدم میزنید و خیلی هم خوشحال هستید، بعد رو کرد به من و گفت: ببینم اتفاقی افتاده؟ گفتم: نه، تا الآن که نیافتاده اگر از این به بعد بیافتد دیگه خدا میدونه. خلاصه کلی از اینور، اونور و بچهها پرسید و رفت. گذشت، تا تایم صبحانه رسید، من دیرتر از همه واسه صبحانه رفتم، دوباره اونجا به من گفت: یک سؤال، میخوام واسه پسر داداشم کادو بخرم، به نظر شما چی بخرم که برای پسربچه خوب باشه و خوشش بیاد. منم گفتم: خب باید ببینی چی براش مهمه و به چی علاقه داره، اینجوری خیلی بهتر میتونی براش چیزی بخری. اونم گفت: مثلاً چه چیزی؟ گفتم: مثلاً اگر به فوتبال علاقه داره میتونی یه توپ ورزشی خیلی خوب بخری، اونم گفت: فکر خوبیه ممنونم از راهنمایتون و بعد رفت. چند ساعت بعد از واحد اداری برای تغییر ندادن آدرس جدید خونه منو خواستند و گفتند: چرا زمانی که آدرستون عوض شده به شرکت اعلام نکردید؟ منم گفتم: خب من چون هر روز به آدرس قبلی به خاطر بنایی سر میزنم دلیلی به اعلام آدرس ندیدم و اگر نامه یا بسته پستی بیاد نگهبان میگیره و بعد تحویل من میده. خلاصه آدرس را اعلام کردیم و برگشتیم سر کار.
چند ساعت بعد: موبایلم زنگ خورد، گوشی را برداشتم سماهیر بود، دیدم می خنده و میگه بابا شرکتتون سنگ تموم گذاشته. گفتم: چرا، مگر چیزی شده؟ گفت: الآن زنگ زدند که بسته پستی دارید بیایید دم در و تحویل بگیرید، منم گفتم بسته از کجا و به چه مناسبت؟ گفتند: از طرف شرکت یک بسته پستی همراه با یک کیک به مناسبت تولد دادشتون آوردیم.
خب خیلی بهت زده شدم، گفتم: دستشون درد نکند چه فکر جالبی، و جالبتر این که با چه ترفندی آدرس و علاقه بچهها را پرسیدند. خلاصه مشاهیر هم وقتی اومده بود کلی خوشحال شده بود. بعد که اتفاقات صبح را مرور کردم فهمیدم تمام اون حرفها و صحبتها همه از قبل برنامهریزی شده بوده. از واحد اداری پرسیدم چرا بچه من؟ گفتند: سیاست شرکت در سال جدید تغییر کرده و به بچه های پرسنل به مناسبت تولدشون کادو داده میشه و میخواهند بدانید که سازمان دوستتون دارد و براتون ارزش قائل است. خلاصه اینم روز به یاد ماندنی تولد مشاهیر.
- در ضمن تیم اعزامی شناگران به مسابقات آسیایی مالزی هم انتخاب شد میتونید در اینجا خبرش را بخونید اسم مشاهیر هم جزو شناگران منتخب خراسان هست.
آیا از وضعیت بد اینترنت کشور خسته شده اید ؟ آیا از فیلترینگ گسترده داخلی جانتان به لبتان رسیده است ؟ پس بد نیست چیزهایی در مورد "وی پی ان" بدانید . درواقع همان فیلترشکن خودمان که محدودیتی در استفاده نداشته و به هیچ وجه در کاهش سرعت اینترنت شما تاثیر گذار نیست . برای کسب اطلاعات بیشتر از سایت ما دیدن کنید
درود
تبریک می گم به شما و مشاهیر عزیز
در امان خدا، بدرود باشید
خیلی ممنونم از لطف و محبت شما
مدتها بود که جای خالی نوشته هاتون پیدا بود. خب خبر خوبی بود که پسرتون انتخاب شد و اینکه داره سعی میشه که به بچه ها توجه بشه. هر نوزی هر چند کوچک روشنایی هست... شاد و موفق باشید
ممنونم از این همه خوبیهات بمانی جان نمی دانم وبلاگ می نویسی یا نه اگر آدرس وبلاگت را بذاری ممنون میشم.
راستش من به بیشتر تنبلی هنوز تن به درست کردن وبلاگ ندادم ولی فکرش گاهگداری وسوسه ام میکنه. شما میتونین از طریق هی میل با من تماس داشته باشین اگه دوست دارین.شاد باشید
سلام
من به وبلاگتون خیلی اتفاقی برخورد کردم . واقعا وبلاگ جالب و خیلی خوبی دارید . من فعلا در تایباد نیستم ولی همیشه سعی میکنم که بیام و سری بزنم . من بنا به دلایل شغلی در یکی از شهرها مشغول به کارم . مطالب جالبی داشتید .اونقدر که با اجازتون تمام نوشته هاتون از خرداد ۸۲ تا اردیبهشت ۸۹ رو خوندم . براتون آرزوی خوشبختی و سعادت دارم . امیدوارم که همیشه پیروز و سربلند باشید . یه چیز دیگه هم که باید بگم اینه که خیلی هم سخت کوش و پرحوصله هستید . آرزوی موفقیت براتون میکنم .
اگه خدا بخواد بیشتر به وبلاگتون سر میزنم ..البته اگه مطلب جدیدی نوشتید .. خدانگهدار