در سرزمینی گرم و خشک فرزند پنجم خانه در حالی چشم به جهان گشود که با آمدنش همگان خوشحال و خندان نیستند. مادر از گوشه و کنار حرفهایی راجع ازدواج مجدد شوهرش میشنود و از لحاظ روحی به شدت آسیب دیده است. دخترک نوزاد شاید ساعتها یک گوشه افتاده است و مادر بیچاره به دلیل وضعیت نامناسب روحی حوصله بچهداری را ندارد. پیرزنی مهربون و خوشقلب که مادر کریم نام داشته از نوزاد نگهداری می کند تا شاید مادر از لحاظ روحی بهبود یابد و خود را پیدا کند. مادر بیچاره محکوم شده به یک زندگی باری از هر جهت مثل همهی زنهای اون زمان، محکوم به اینکه بچهداری و باید پای بچه هات بشینی و هزار اما و اگر دیگر. این تفکر اون زمان و همین الآن در شهرهای کوچک با فرهنگ بسته است.
بعدها که بزرگتر شدم گاهی حرف از خرافاتی مثل پا قدم و اینها بود که خب کم و بیش من را در اون لحظه آزار می داد. ولی مادر کریم را خدا رحمت کند خیلی دوستش داشتم سالهاست که فوت کرده شاید حداقل بیست سالی هست، ولی از آدمها همین خوبی و بدی میماند که بعد از این همه سال یادش کنی و بخاطرش بغض کنی. مادر کریم هر جا هستی روحت شاد باشد.