دیروز پسرم مسابقه ی شنا ،انتخابی استان داشت . تو گروه خودش ،قورباغه اول شد ولی پروانه و کرال پشت رو به تر تیب پنجم و چهارم شد .که این خودش در حد اون خیلی خوب بود.اولین شناش پروانه بود .چون تو گروه هشت سال شرکت کننده پروانه نداشتند مجبور بود با گروه بزرگتر از خودش مسابقه بده .اون شرکت کننده ها علاوه بر این که سنشون بیشتر بود و کلی تجربه داشتند ،صا حب کلی عنوان و مدال استانی و کشوری بودند.همین که تونست با اونا مسابقه بده خیلی خوب بود البته خودش یک کمی ناراحت شده بود ولی وقتی اومدیم خونه کلی باهاش حرف زدم که اصلا مقام آوردن مهم نیست همین که تونستی تو این مسابقات انتخاب بشی و مسابقه بدی خودش کلی ارزش داره این بود که یک کمی آروم شد .دوباره بعدازظهرش مسابقه داشت .به من می گفت :خدا کنه تو این مسابقه یه مقامی بیارم . باز من دلداریش می دادم که ما مان جون هدف ما ورزش کردنه حالا اگر تونستی مقام بیاری که خوب اگر نتونستی اصلا مهم نیست.از کجا که بازم تو کرال پشت شرکت کننده گروه خودش نبود .که این بار چهارم شد کلی هم من خوشحال شدم هم خودش .همین که اون مسابقه تموم شد مربیش گفت: باید دوباره مسابقه بده منتها در قور باغه چون تو سن خودش شرکت کننده تو این رشته رو داریم .خب از آخرم اون نتیجه ای که می خواست گرفت و تو گروه خودش در این رشته اول شد .چقدر ذوق کرده بود .باور کنید خودم گریم گرفته بود وقتی دیدم خودش اینقدر خوشحال شده .این بود که رفتیم با هم یک جعبه شیرینی گرفتیم و اومدیم خونه .خواهراشم کلی خوشحال شدند و خیلی ذوق میکردند .این متن رو می خواستم دیشب بنویسم ولی خیلی خسته بودم .می دونید وقتی موفقیت بچه هام رو می بینم خستگی تمام سالها یی که رنج کشیدم از تنم بیرون میره .واقعا نمی دونید دیروز چقدر هر چهار تایی خوشحال بودیم جای شما ها خالی بود.