خب مثل اینکه این کامنت بلاگ اسکای حالاها نمی خواد راه بیفته .ما هم یک کامنت فعلا اینجا گذاشتیم تا اگر دوستان خواستن نظری بدهند جایی واسه نوشتن داشته باشند.

مادر

چه زیبا و پر فروغ هست این کلمه.از زمانی که یادم می آید و کودکی بیش نبودم در همه ی عر صه های زندگیم فقط او را در کنار خود دیدم .حضور پدرم سایه ی خیلی کمرنگ و شاید بگویم اصلا هیچ بود. شبهایی که می نشست و روزهایی که تلاش می کرد رو هیچ وقت از یاد نمی برم.در تما م سر تاسر زندگیش هیچ وقت به معنای واقعی آرامش نداشت.هیچ وقت طعم خوش بختی رو نچشید.هیچ گاه لبخندی از رضایت زندگیش بر لبانش ندیدم.برق شادمانی در چشمانش دیده نمی شد بعدها که بزرگتر شدم می فهمیدم که چه دردی کشیده و چه رنجی رو تحمل کرده.در سالهای اول زندگیش تمام وقتش رو توی مزرعه کار می کرده تا بتواند لقمه نانی برای فرزندانش فراهم کند.مادرم در تمام عرصه زندگیم هم مادر بود و هم پدراون هر چه که از توانش بر می اومد برای بچه هاش انجام داد .تمام سعی خود رو برای فراهم کردن یک زندگی خوب و همراه با آرامش رو برای تک تک ما انجام داد.هر چند که دست تقدیر و سرنوشت دیگر دست من و شما نیست..
امروز روز مادر است و روز بزرگیست .این روز رو به تمام مادران عزیز و بزرگوار  خصوصا مادر عزیزم تبریک می گویم .از خدا می خواهم که همیشه سر زنده و سر حال در کنار برادرها و خواهرم ببینم.دوستت دارم مادر.
(در ضمن باید بگویم که وبلاگ دختر بزرگم که ۱۳ سالش هست راه افتاده و اولین مطلبش رو در مورد روز مادر و توصیف یک روز رو از قلم خودش  اینجا ببینید.)

آبشار


دختر کوچیکم خیلی به نقاشی علاقه داره .همیشه چند تا مداد رنگی یا پاستل دوروبرش پهنه و سرگرم نقاشی کردنه. چند روز پیش می خواست برام مدل نقاشیش رو  توضیح بده .دیدم سرگرم نقاشی کردنه رفتم کنارش نشستم و ازش پرسیدم :ما مان ؟چی می خوای بکشی؟؟..
سرش رو بلند کردو گفت:می خوام یک کوه بکشم که یک دریاچه ازش می ریزه.
گفتم:اون چه جور دریاچه ی هست که از کوه می ریزه ؟؟..
گفتش:همون که این طرف اون طرفش کوهه دریاچم وسطشه دیگه...
کمی که فکر کردم فهمیدم چی می خواد بگه .بهش گفتم:نکنه منظورت آبشاره؟؟
که یک دفعه مثل اینکه چیزی رو کشف کرده باشه با خوشحالی گفت:آره،آره..خودشه..همونه ...اسمش آبشاره.