پله های فراری

چند روز پیش پسرم رفته بود منزل یکی از اقوام.وقتی برگشته بود مدام از خونشون تعریف می کرد ،تازه با یک آب و تابی که بیاو ببین و هی می گفت: چقدر خونشون قشنگ بود.من که واسم این تعریف کردنش خیلی عجیب بود ازش پر سیدم:خب حالا اون خونه چی داشته که اینقدر ازش تعریف می کنی؟با یک قیافه جدی و همینطور که دستشم تکون می داد گفت:ما مان نمی دونی چه پله های فراری داشت. گفتم؟چی؟؟؟ دوباره با یک لحن بسیار آروم جواب داد:(پله های... فراری).من که از استدلالش کلی خندم گرفته بود گفتم:آخه ما مان جون اون پله های اضطراریه نه  فراری.این دفعه دیگه با قاطعیت جواب داد :مگه نه این که هر وقت یک اتفاقی بی اوفته آدم می تونه از اون پله ها فرار کنه پس اسمش همون پله های فراریه.

(منطق و استدلال بچه ها خیلی جالبه. تو اون خونه تنها چیزی که نظرش رو جلب کرده فقط پله هاش بوده.)

پیتزا ی فصل

چند شب پیش بچه ها پیله کرده بودند که پیتزا می خوایم گفتم: باشه...جای شما خالی با بچه ها  رفتیم پیتزا .تو لیستی که به دیوار زده بودند اسم تمام پیتزا ها رو نوشته بودند من از بین اونها یکی رو بر طبق اسمش انتخاب کردم .وقتی پیتزا رو آوردن همینطور که سر گرم خوردن بودیم یکد فعه پسرم رو کرد به منو گفت:ما مان راستی اسم این پیتزا ،پیتزای فصل بود؟من که کلی خندم گرفته بود گفتم نه ما مان جون اون سالاد فصله نه پیتزای فصل. 

عروسی


هفته پیش عروسی یکی از دوستان در شهرستان دعوت بودیم .به پسرم گفتم :باید بیام با مربیت صحبت کنم و اجازه تو رو واسه دو روز بگیرم .گفت: باشه.وقتی رفتم از کلاس بیارمش یکدفعه رو کرد به من و گفت: ما مان نمی خواد تو بیای اجازمو بگیری خودم گرفتم . گفتم: آفرین .خب.... حالا چی گفتی؟اون چی گفت؟...... هیچی گفتش: عیبی نداره میتونی بری . بعدشم پرسید:حالا عروسی کی هستش که می خوای بری ؟منم گفتم : عروسی داداش عمومه.(می دونید این پسر ما به شوهر عمش میگه عمو ، حالااین عروسی، عروسی برادر شوهر عمش بوده .خب بچه هم اشتباه نکرده.)
جاتون خالی شاید تا نیم ساعت بعدش همینطور که یادم می اومدبا بچه ها  می خندیدیم.