- تو این چند وقت خیلی حالم بد بوده نه حوصله مطالعه داشتم نه اینکه میتونستم از وقتم به خوبی استفاده کنم فقط همین بیام سر کار و بعد هم کارهای خونه و بیرون و بچه ها. چند هفته پیش شرکتمون یک نیروی جدید واسه مدیر اداری استخدام کرد که حدوداْ نزدیک شصت سالی داره. باهاش که صحبت کردم فهمیدم بسیار آدم فعال، هم در زمینه کاری و هم ورزشی است. بهش گفتم خیلی خوبه که با این انرژی کار میکنید و خیلی هم سرحال هستید. گفت تازه خانومم رو ندیدید اون که نویسنده است حالا معروف نیست ولی تا الآن چند تا کتاب نوشته که همه چاپ شدند. گفتم چه خوب حتماْ تحصیلاتشون تو زمینه ادبیات است. گفت نه، تحصیلاتی نداره و اتفاقاْ خانه دار هم هست. راستش خیلی خوشم اومد از اینکه خانومش هم وقتشو تلف نکرده و تو این مدت یک کاری هم از خودش به جا گذاشته. ازش خواستم تا یکی از کتاباشو واسم بیاره تا بخونم. حالا خوندش رو شروع کردم. خیلی جالبه کتاب رو به همهی زنهای تنها که با سختیهای زندگی می جنگند تقدیم کرده. البته محتوی داستان تا اینجا که من خوندم خیلی چیز خاصی نداره ولی عملی که از طرف نویسنده انجام شده ارزشمند است. خلاصه که یک نهیب به خودم زدم و حالا از اون موقع نه تنها انرژی نگرفتم بلکه چند تا تصمیم خوب هم گرفتم که حالا به موقعش اجراشون میکنم.
- درضمن این چند وقت میخوام بنایی کنم حالا باید دنبال جواز و نقشه و مهندس خوب بگردم حالا باز وقت کنم از ماجراهایی که در این حین واسم اتفاق میافته مینویسم.
خب باز بعد از یک تاخیر چند ماهه سر و کله من پیدا شد. این روزها اصلاْ حالم خوب نیست و هیچ حوصله ندارم هوای پاییزی هم که مزید بر علت شده از قضا کمردرد هم دارم که از بدشانسی واسه امتحان دلف فرانسه هم ثبتنام کردم که هفته دیگه است دریغ از اینکه چیز زیادی خونده باشم حالا مگر اینکه همین جور کجدار مریض سرکنم تا ببینم چی میشه.
خب دیشب هم آخرین شب تبلیغات بود که طبق معمول با بچهها بیرون رفتم . صد رحمت به شبهای گذشته، امشب از خود بلوار فرامرز به دلیل ترافیک زیاد خارج شدن ممکن نبود. مردم سرتاسر بلوار ایستاده و مدام شعار میدادند. ترافیک سنگین اجازه تکون خوردن نمیداد. یک چیزی که واسم جالب بود دیدن همه نوع آدم با هر سلیقه و عقیده بود. از پیرمرد عصا به دست گرفته تا کودک شیرخوار دو ماهه که همه یکجوری تبلیغ می کردند. از بلوار فرامرز به بدبختی خارج شدیم و به طرف بلوار فردوسی حرکت کردیم ولی همچنان جمعیت موج میزد. تو عمرم این همه آدم رو تو خیابون ندیده بودم. پرایدی که یک حاج خانوم حدود ۶۰ ساله خیلی با حجاب رو سوار داشت از کنارمون رد شد رو کرد به من و گفت شما کدوم طرفی هستید؟ گفتم موسوی، یک دفعه دیدم با صدای بلند گفت: ای ول. همه زدیم زیر خنده. دیگه بیرون اومدن و شعار دادن مختص جوونها نبود همه سن آدم رو در بر میگرفت و این خیلی جالب بود. در مسیر بلوار فردوسی از جلوی ستاد احمدی نژاد رد شدیم فقط به بچه ها گفتم شیشهها رو بدین بالا. به هر ماشینی که عکس موسوی داشت حمله میکردند، یکیشون عکس جلوی ماشین رو کند. جمعیت از دو طرف شعار میدادند و جلو رفتن امکان پذیر نبود. بالآخره یکی اومد و راه را واسمون باز کرد تا ما تونستیم از اون جمعیت بیرون بیایم. طرفدارهای موسوی می گفتند: هم خوشگله، هم بوره، شنبه رئیس جمهوره. یکی دیگه از صحنه های جالب منظرهای بود که یکی از طرفدارهای موسوی عقب وانت ایستاده و پوستر بزرگ موسوی رو با یک دست گرفته و با دست دیگه ادای احترام گذاشته بود، تمام سرتاسر بلوار رو به همون صورت طی کرد. خلاصه خوبی این تبلیغات این بود که همه آزادانه هر کاری که دوست داشتند را انجام میدادند. از رنگ کردن مو و صورت گرفته تا رنگ کردن ماشینها و بروز دادن احساساتشون به هر نحوی. البته درچهارراه خیام یگان ویژه مستقر بود و به مردم اجازه تبلیغ نمیداد، برخورد شدید صورت میگرفت و بعد هم منجر به کتک زدن جوونها میشد. به یکی از جوونهایی که جلوتر تبلیغ میکرد گفتم مواظب باشید یگان ویژه پشت سرتونه و بد جوری کتک می زنند. گفت مواظبیم ولی تو این شبها زیاد کتک خوردیم. خلاصه مسیر رو به طرف میدان پارک عوض کردم، البته فرقی نمیکرد که کدوم مسیر رو انتخاب کنی همه جا ترافیک موج میزد به هر حال بعد از ۳ ساعت یک مسیر نیم ساعتی رو گذروندیم و چون صبحش باید زود بلند میشدم ساعت ۱ نصف شب رسیدیم خونه، ولی خیابونها همچنان شلوغ بود و تا صبح صدای بوق و شعارها مییومد. فردا هم که روز رای دادن است و انشاالله که همه با این شور و شوقی که من دیدم حضور پیدا میکنند. خیلیها موافق راُی دان نبودند ولی با این موج همه شوق پیدا کردند. خیلی از مقامات آقای موسوی رو به راه اندازی انقلاب مخملی متهم کردند ولی به نظر من هر چی پشتش بوده ایده بسیار خوبی بوده چون همین امر باعث شد که مردم بیتفاوت نباشند و این خودش یک تغییر است. من خودم از اشخاصی بودم که در انتخابات قبلی در دور اول راْی ندادم و دور دوم راْی دادم به اعتقاد اینکه اینا انتخاب شده هستند ولی امروز چنین عقیدهای ندارم، مخصوصاْ بچه هام رو بردم تا این شور و حال رو از نزدیک ببینند تا فردا روز در قبال کشورشون مسئولیت پذیر باشند. اتفاقاْ امروز روزنامه انگلیسی زبان گاردین رو میخوندم ( از طریق سایت)، تیتر اولش راجع انتخابات و شور و حالی که مردم تو این دوره از خودشون نشون دادند و بیسابقه بودن آن رو مثال زده بود. با چندین نفر مصاحبه کرده بود، یکیشون که به راًی ندادن عقیده داشته الآن همچنین عقیدهای رو نداره، پس از قبیل من زیاد بودند ولی الآن عقیدهشون عوض شده. خب انشاالله یک شنبه خبر خوب بشنویم.